ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

یکماهگی ایلیا

امروز 25 اردیبهشت ،ایلیای ما یکماهه شد .انگار همین دیروز بود که برای نخستین بار اندام عروسکی و ریز نقش و نازنینش را برای اولین بار بغل گرفته بودم . و حالا پسر من یکماه از مسیر طولانی و انشالله پربرکت و سلامتش را طی کرده . هنور حس من به عنوان پدر و شاید حس همسرم به عنوان مادر،یک حس نو و تازه است و هنوز برایم غریب و شگفت انگیز است این حس پدرانه و لحظات در آغوش کشیدنش خواستنی ترین لحظات است اگرچه  که کمتر شده که ایلیای بابا ،بدون درد و پیچ و تاب ،بغل باباش جا گرفته باشه.اینجور وقتها هم که انقدر خواستنی میشه واسه باباش که با بوسه های فشاری باباش ، بیشتر عصبی میشه و گریه میکنه( چه کنم دیگه !!)    امروز برای ایلیا یک برنامه ساده...
26 ارديبهشت 1393

و من چگونه مادر شدم و تو آمدی!(شرح وقایع روز زایمانم)

و من مادر شدم  در 25 فروردین ماه سال 1393  وچه زیباست مادر شد در لحظه شنیدن  اولین صدای گریه ی تو  ........ لحظه های درد کشیدن از خدا برای همه سعادت خواستم و خوبی حال دایی حسین و سالم به دنیا اومدن تو گلم  وهمه کسایی که خواستن دعاشون کنم .الان که دارم اون لحظه ها رو یاد آوری میکنم اشک جلوی چشمم میاد  ... اشک شوق و دیدنت  بعد اون هم سختی وپشت سر گذاشتن مشکلات به یاری حق تعالی .... از روزی میگم که تو  عجله داشتی بیای پیشمون ....... یکشنبه 24فروردین  صبح که بیدار شدم  متوجه شدم بازم یک کم خیس شدم ویه کم خون دیدم به بابا گفتم نگران نشیا  اما فکر کنم   امروز من زایما...
21 ارديبهشت 1393
1